محل تبلیغات شما

کبوتر سیاه
با سرفه های ممتد خیابان بی انتهایی را طی کرد، خیابان سیاه بود، آسمان سیاه بود، بر در و دیوارها پرچم و پارچه ها و بیرق های سیاهی آویخته بودند.
سیاه بود البسه ی که بر تن داشت و حتی چشمانش، روی و صورتش و روح اش، در عین هوشیاری مست بودن را دوست داشت،همه چیز را سیاه می دید از خودش که همیشه دردسرساز بود با جامعه ای که رندی اش حتی برسیاهی ها می چربید.
احکام و حکم روزگار روح اش را چاک چاک کرده بود و زخم های که برداشته بود سیاه بود سیاه مطلق، چادرش در سیاهی گم گشته بود و در خندق جوی سیاه آرام گرفته بود، پاهای اش در سیاهی ظلمت زمین در طواف المی طوقی ایستاد، دستان سیاه اش را بر یال و کوپال اش کشید و در زیر پایش در فکری سیاه حبس گشت، در سکوتی سیاه صدای گام های که هر لحظه به کعبه ی حریم اش نزدیک می گشتند، نزدیک تر می شد، نگاه اش به حکاکی های روی علامت بود که در خودش دعا داشت و آیه و پهلوان و اسطوره .
چندین مرد حال در کنارش بودند و طوافش می کردند، یکی از آنها چادر را از خندق پنهانش یافته بود، دستها در دستار آستین ها فرو رفت، زن نگاهش کنجکاو بود برای سنبلی برای حکمتی .
کاردهای آب دیده از بین دستارها رخ بر کشیدند، زن لبخندی بر لب آورد لبخندی برتمام سیاهی ها و جانی گرفته شد، خرخره ای دریده شد و سری جدا گشت و سر انجام چادری سیاه که روی و تن اش را در سیاهی فرو می برد جسدش را در بر گرفت.
و در شب قدسیان همین بس که کبوتری سیاه بخواند با بانگی بلند مرگ را برای لبخندی.

کشتی هایم غرق شده است!!!(محمّد رازانی)

کبوتر سیاه(محمّد رازانی)

بال های خیس(محمّد رازانی)

سیاه ,اش ,های ,سیاهی ,بود، ,ها ,اش را ,در سیاهی ,و در ,ها و ,های که

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نمایندگی کولر گازی تراست در رشت